آيه های زمينی پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنيست
|
[ دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:مولوی, ] [ 1:0 ] [ YILMAZ ]
[
ای یوسف خوش نام مـا خوش میروی بر بام مــــا
اندوه تنهاییپشت شیشه برف می بارد پشت شیشه برف می بارد در سکوت سینه ام دستی دانه اندوه می کارد
مو سپید آخر شدی ای برف تا سرانجامم چنین دیدی در دلم بارید ... ای افسوس بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست می لرزد روحم از سرمای تنهائی می خزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهائی
دیگرم گرمی نمی بخشی عشق، ای خورشید یخ بسته سینه ام صحرای نومیدیست خسته ام، از عشق هم خسته
غنچه شوق تو هم خشکید شعر، ای شیطان افسونکار عاقبت زین خواب دردآلود جان من بیدار شد، بیدار
بعد از او بر هر چه رو کردم دیدم افسون سرابی بود آنچه می گشتم به دنبالش وای بر من، نقش خوابی بود
ای خدا ... بر روی من بگشای لحظه ای درهای دوزخ را تا به کی در دل نهان سازم حسرت گرمای دوزخ را؟
دیدم ای بس آفتابی را کاو پیاپی در غروب افسرد آفتاب بی غروب من! ای دیغا، درجنوب! افسرد
بعد از او دیگر چه می جویم؟ بعد از او دیگر چه می پایم؟ اشک سردی تا بیفشانم گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف می بارد پشت شیشه برف می بارد در سکوت سینه ام دستی دانه اندوه می کارد دگر به کار تو ام قدرت مداخله نیست
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم! یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم شخم بزنم وجودم را یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد نخ و سوزن هم بده، برای زبانم میخواهم ... بدوزمش به سق قیچی یادت نرود، میخواهم هر روز اندیشه هایم را سانسور کنم! مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت. میدانی که؟ باید واقعبین بود ! صداخفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر! یک کپی از هویتم را هم میخواهم برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد، فحش و تحقیر تقدیمم میکنند، به یاد بیاورم که کیستم! ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی میفروختند برایم بخر ... تا در غذا بریزم ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم ! سر آخر اگر پولی برایت ماند برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند، بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:
شعری از غاده السمان.... شاعری از سوریه دلم گرفته است دلم گرفته است به ايوان مي روم و انگشتانم را بر پوست كشيده شب مي كشم چراغهاي رابطه تاريكند چراغهاي رابطه تاريكند كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است
با امیدی گرم وشادی بخش
روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كرد روزی كه كمترین سرود روزی كه معنای هر سخن دوست داشتن است
[ جمعه 15 مهر 1390برچسب:شاملو, ] [ 14:1 ] [ YILMAZ ]
[
همة هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرارکنان به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد من در این آیه ترا آه کشیدم، آه من در این آیه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد زندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصلة رخوتناک دو همآغوشی یا نگاه گیج رهگذری باشد که کلاه از سر بر میدارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بیمعنی میگوید «صبح بخیر» زندگی شاید آن لحظة مسدودیست که نگاه من در نینی چشمان تو خود را ویران میسازد و در این حسی است که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت در اتاقی که باندازة یک تنهاییست دل من که باندازة یک عشقست به بهانههای سادة خوشبختی خود مینگرد به زوال زیبای گلها در گلدان به نهالی که تو در باغچة خانهمان کاشتهای و به آواز قناریها که باندازة یک پنجره میخوانند آه . . . سهم من اینست سهم من اینست سهم من آسمانیست که آویختن پردهای آن را از من میگیرد سهم من پائین رفتن از یک پلة متروکست و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن سهم من گردش حزنآلودی در باغ خاطرههاست و در اندوه صدائی جان دادن که به من میگوید: «دستهایت را دوست میدارم» دستهایم را در باغچه میکارم سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم تخم خواهند گذاشت گوشواری به دو گوشم میآویزم از دو گیلاس سرخ همزاد و به ناخنهایم برگ گل کوکب میچسبانم کوچهای هست که در آنجا پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز با همان موهای درهم و گردنهای باریک و پاهای لاغر به تبسمهای معصوم دخترکی میاندیشند که یکشب او را باد با خود برد کوچهای هست که قلب من آنرا از محلههای کودکیم دزدیدهست سفر حجمی در خط زمان و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن حجمی از تصویری آگاه که ز مهمانی یک آینه برمیگردد و بدینسانست که کسی میمیرد و کسی میماند هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد من پری کوچک غمگینی را میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبین مینوازد، آرام، آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه بدنیا خواهد آمد ![]() عروسک کوکی
آیه های زمینی
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |